گلدان جنگزده ی من!
بچه که بودم به ما، ساکنان مناطق جنگی، میگفتند "جنگزده"؛ یعنی کسی که در معرض جنگ است و احیانا خود یا خانه یا خاندانش (یا هر سه) از جنگ آسیب دیده یا ممکن است ببیند یا ببینند. یادم هست حتی روی تابلوهایی این اصطلاح نوشته شده بود؛ مثلا "ستاد امور جنگزدگان" (لطفا به من ایراد نگیر که این کلمه را بایستی جدا مینوشتی یا لااقل با نیمفاصله؛ چون آن موقع، صدام عفلقی اوضاع را چنان قاراشمیش کرده بود که نه از یاس چیزی یادمان میآمد نه از یاسمن). خلاصه گاهی هم که با بچههای روستاهای اطراف که از ترس موشکباران صدامیان مزدور به آنجا فرار کرده بودیم، کلمان (به فتح کاف و کسر لام) میگرفت به ما میگفتند: زنگزده!
بگذریم. ماجرای اولین گلدانم را که قبلا برایت نوشتم. حالا مابقیاش... دو سه روز بعد از خریدنش کلّا گلهایش فرو ریخت. نمیدانم چرا؟ حتی به تقلبیبودنش فکر کردم! سه، چهار روز بعدش، محمدمهدی پسرم آمد که سیم ورودی آنتن، در پشت تلویزیون را دستکاری کند که "سریال دونگ یی" را بدون برفک تماشا کند که بیهوا نشست روی گلدان بیچارهی من و کمرش را شکوند و لاشهی نیمتنهی بالاییاش را آورد و محترمانه تحویلم داد و داد و هوارهای بیفایدهی من و عذرخواهیای بیفایدهی او.
گذشت تا همین هفتهی گذشته که چهار، پنج روزی رفتیم سفر. وقتی برگشتم آه از نهادم برآمد. چون یادم رفته بود گلدان را به کسی بسپارم که در نبود ما آبش بدهد. رنگ به رویش نمانده بود طفلک، خاک گلدان هم که شده بود عینهو کویر لوت. دیگر داشت رسما گریهام میگرفت. به خودم گفتم: ای خاک بر سرت کنند با این گلنگهداریات! مثلا خواستی ادای دوستداران طبیعت را در بیاوری و بروی کلاس بگذاری تو وبلاگت که بله ما هم بعله. تو اینکاره نیستی. یکی از بچههاست که اگر الان میشنید میگفت: این قرتیبازیها (بلانسبت شما) به تو نیومده...
حالا هم ناامیدانه و با تلاشهای مذبوحانهای دارم هی بهش آب میدهم شاید دوباره جون بگیره... اِی...
کلمات کلیدی : جنگزده، گلدان، صدام